طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

یلدا سال قبل

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت عزیزم امشب شب یلداست شبی که ١ دقیقه از شبهای دیگه طولانی تر این دومین سالی که شب یلدارو با شما جشن میگیریم یلدای سال قبل(١٣٨٩) سال قبل ٥/٧ ماهه بودی وچون مریض بودی اون شب خونه موندیم و من برات یه سفره خوشگل باز کردم هندونه شب یلدای شمارو هم دایی حمید خریده بود و ثمین جون تزیین کرده بود اونا هم پیش ما بودن عکس های سال قبل دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارم خییییییییییییییییییییلی زیاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...
30 آذر 1390

یلدا سال قبل

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت عزیزم امشب شب یلداست شبی که ١ دقیقه از شبهای دیگه طولانی تر این دومین سالی که شب یلدارو با شما جشن میگیریم یلدای سال قبل(١٣٨٩) سال قبل ٥/٧ ماهه بودی وچون مریض بودی اون شب خونه موندیم و من برات یه سفره خوشگل باز کردم هندونه شب یلدای شمارو هم دایی حمید خریده بود و ثمین جون تزیین کرده بود اونا هم پیش ما بودن عکس های سال قبل دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارم خییییییییییییییییییییلی زیاییییییییییییییییییییییییییییییی...
30 آذر 1390

خاطرات این چند روز

پسر قشنگم امروز برات از خاطرات چند روز گذشته می نویسم ٥ شنبه 5شنبه من و بابایی تصمیم گرفتیم با هم بریم بیرون اما به 2 دلیل نمی شد شما رو با خودمون ببریم اول اینکه هوا سرد بود و می ترسیدیم سرما بخوری و دوم  اینکه من وبابایی می خواستیم بعد از مدتها تنها باشیم البته اگه شما یکم بیرون کمتر ورجه ورجه کنی و چند لحظه یکجا بشینی اصلا چنین فکری نمی کنیم خوب چی کار کنم که هر وقت خواستیم بریم بیرون انقدر ورجه ورجه می کنی و اینور و اون ور میری که من وبابایی خسته می شیم و به جای اینکه هوامون عوض بشه ..................... خوب بریم سر خاطرمون, آره پسر گلم من وبابایی شما رو گذاشتیم پیش آبا جونی و آجان جونی ,البته وقتی ما رسیدیم خونشو...
28 آذر 1390

خاطرات این چند روز

پسر قشنگم امروز برات از خاطرات چند روز گذشته می نویسم ٥ شنبه 5شنبه من و بابایی تصمیم گرفتیم با هم بریم بیرون اما به 2 دلیل نمی شد شما رو با خودمون ببریم اول اینکه هوا سرد بود و می ترسیدیم سرما بخوری و دوم اینکه من وبابایی می خواستیم بعد از مدتها تنها باشیم البته اگه شما یکم بیرون کمتر ورجه ورجه کنی و چند لحظه یکجا بشینی اصلا چنین فکری نمی کنیم خوب چی کار کنم که هر وقت خواستیم بریم بیرون انقدر ورجه ورجه می کنی و اینور و اون ور میری که من وبابایی خسته می شیم و به جای اینکه هوامون عوض بشه ..................... خوب بریم سر خاطرمون, آره پسر گلم من وبابایی شما رو گذاشتیم پیش آبا جونی و آجان جونی ,البته وقتی ما رسیدیم خونشو...
28 آذر 1390

طاها و مفاهیم ریاضی

پسر عزیز ونازنینم آرزوی من برای شما موفقیت و پیشرفتت در هر زمینه و هر کاری هست و برای پیشرفتت تلاش میکنم ,و همیشه در خیالم تو رو موفق و شاد میبینم ومیدونم که یک روزی در واقیعیت هم خواهم دید خیلی زود با بعضی مفاهیم ریاضی آشنا شدی مثل دایره تقریبا ٨ ماهه بودی که شکل دایره رو هر جایی تشخیص میدادی به دایره هم (دادیده یا داییه)میگی خیلی سعی می کنی درست  بگی و شمردن اعداد و اجسام و زیادی وکمی که همه اینها رو توی بازی کردنت با وسایل و اسباب بازی ها متوجه میشم البته بیشتر سرگرمی شما با قابلمه و قاشق و بطری ها هستش که خیلی جالب و باسلیقه می چینی دیشب هم همه پوشکهات رو از جعبه شون در آورده بودی و میشمردی همشون هم 1 2 3 4 9 10...
28 آذر 1390

طاها و مفاهیم ریاضی

پسر عزیز ونازنینم آرزوی من برای شما موفقیت و پیشرفتت در هر زمینه و هر کاری هست و برای پیشرفتت تلاش میکنم ,و همیشه در خیالم تو رو موفق و شاد میبینم ومیدونم که یک روزی در واقیعیت هم خواهم دید خیلی زود با بعضی مفاهیم ریاضی آشنا شدی مثل دایره تقریبا ٨ ماهه بودی که شکل دایره رو هر جایی تشخیص میدادی به دایره هم (دادیده یا داییه)میگی خیلی سعی می کنی درست بگی و شمردن اعدادو اجسامو زیادی وکمی که همه اینها رو توی بازی کردنت با وسایل و اسباب بازی ها متوجه میشم البته بیشتر سرگرمی شما با قابلمه و قاشق و بطری ها هستش که خیلی جالب و باسلیقه می چینی دیشب هم همه پوشکهات رو از جعبه شون در آورده بودی و میشمردی همشون هم 1 2 3 4 9 10 بودن ...
28 آذر 1390

سر طاها پسر کلاه نمی ره

کسی نمی تونه سر دردونه من کلاه یا بقول طاها جون گیلاه بذاره دیروز بعد از مدتها بابایی فرصت کرد تا آقای نجار رو بیاره تا بوفمون رو که در اثر ضربات طاها جون شیشه هاش لق شده بود رو درست کنه عمو نجار تا پیچ کوشتی و سایر وسایلش رو در آورد طاها جون کنجکاو شد سریع اومد جلو تا ببینه چه خبر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ طاها پسر مهندس من هم چند لحظه بعد طلب پیچ گوشتی کرد ,عمو نجار مهربون هم پیچ گوشتی رو به طاهایی داد و به شما  گفت( بیا از نزدیک نگاه کن ببین عمو داره چی کار میکنه),شما هم که کلی کار بلد هستین به آقای نجار فرصت نمی دادین و زود با پیچ گوشتی مشغول بستن پیچها می شدین ,عمو نجار هم به شما زلزله 8 ریشتری می گفت من هم که  می ترس...
24 آذر 1390

سر طاها پسر کلاه نمی ره

کسی نمی تونه سر دردونه من کلاه یا بقول طاها جون گیلاه بذاره دیروز بعد از مدتها بابایی فرصت کرد تا آقای نجار رو بیاره تا بوفمون رو که در اثر ضربات طاها جون شیشه هاش لق شده بود رو درست کنه عمو نجار تا پیچ کوشتی و سایر وسایلش رو در آورد طاها جون کنجکاو شد سریع اومد جلو تا ببینه چه خبر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ طاها پسر مهندس من هم چند لحظه بعد طلب پیچ گوشتی کرد ,عمو نجار مهربون هم پیچ گوشتی رو به طاهایی داد و به شما گفت( بیا از نزدیک نگاه کن ببین عمو داره چی کار میکنه),شما هم که کلی کار بلد هستین به آقای نجار فرصت نمی دادین و زود با پیچ گوشتی مشغول بستن پیچها می شدین ,عمو نجار هم به شما زلزله 8 ریشتری می گفت من هم که می ترسدم...
24 آذر 1390